دی 96

گسستن

پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶ | ۸:۱۵ قبل از ظهر

زندگی اگر لطفی کند قبل از گرفتن چیزی از تو ، تعلق خاطر آن را از تو میگیرد…فرصت میدهد زنجیر ِ درک حضورش را بگسلی و بندی که از او به قلب تو وصل است را پاره کنی…فرصت میدهد متنفر شوی و گاهی بی تفاوت…آن وقت آن را تمام و کمال از تو میدزدد…با این کار احتمال یک جراحت را تبدیل به خاطره ای دور میکند…

اتفاق چون کابوس بود…یادم هست یکسال پیش که چقدر از وقوعش میترسیدم…امروز فهمیدم به وقوع پیوسته…بی آنکه خراشی روی من انداخته باشد…فقط یک آن صدایی در وجودم شنیدم..از عمیق ترین جایی که تا به حال از درونم شناخته‌ام…صدایی شبیه پوسیدن…یادم آمد یک سال پیش درست همانجا در آن اعماق جنازه‌ای دفن کردم و از آن دور شدم…فراموشش کردم…دیگر اثری از مرده نبود..به خاک وجودم پیوسته بود….حالا از آن کابوس، از آن حس‌ها، برای من چه باقی مانده ؟ جز یادی در ذهن، خاطره ای محو و ردی بر روح…

—————-

خدایا من از همان دسته ام که چون روز سختی رسید، بی ایمان در وادی دیگری ـ غیر از تو ـ حیران شدند…

میدانی؟ این بزرگترین اعتراف من است…

دسته‌بندی نشده | نوشته شده توسط پریسا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *