من الغریب الی الحبیب
جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱ | ۷:۰۸ بعد از ظهر
احوالاتی هست که صبر از کف میدهم و بیقراری میکنم. تب میکنم. میروم توی خودم و تو را در خاطرات نداشتهام میبویم. از دلتنگی چکه می کنم. اجازه میدهم عبور کنی از من. دلتنگیت مثل سیل از من عبور میکند. خشت به خشتم را ویران میکند. اما عاقبت از من رد میشوی. بعد شروع میکنم به چیدن دوباره خشتها و از سر گرفتن زندگی و روزمرگی …
سابقا هروقت به اینجا میرسیدم شروع میکردم به کشتن و پاک کردن ِ حرفها، عکسها، دست نوشتهها، آهنگها، شمارهها… اما الان ؟ هیچ ندارم. من هیچ از تو ندارم که چراغش را بکشم. فقط خودم ماندهام. دست به کشتن خودم میزنم. ذره ذره از خودم را پاک میکنم…ذره ذره از دست میروم.
دستهبندی نشده | نوشته شده توسط پریسا
دیدگاهتان را بنویسید