رویش
یکی از مهمترین وظیفههام رو توی زندگی شناختن خودم میدونم. این شناخت از جزئیترین مسائل هست تا کلیترین. مثلا پژوهش رو بیشتر دوست داری یا کار کردن رو. اون شیرازهای که داستانهای مختلف زندگیت رو به هم پیوند میده چیه؟ از چه مدل آب و هوایی خوشت میاد. بلدی تو رستوران غذا سفارش بدی یا اونی هستی که هرچی همه بخورن رو انتخاب میکنی. تا اینکه کدوم مدل خط چشم کشیدن مثلا به صورتت میاد. اون نت مشترک بین تمام عطرهایی که میخری چیه ؟
من این پروسه رو از خیلی سال پیش شروع کردم و فکر میکنم یادگرفتم چیکار کنم اما هنوز انگار وسط راهم. هنوز خیلی چیزا هست نمیدونم. سینک کردن اینها با تغییرات شخصیتی خودم که اتفاقا حاصل همون شناختها و ترکیبشون با تغییرات محیطیه کار سختیه ولی دارم میرم جلو. هرچقدر که بشه…
توی هر شناختی ماجراجویی دارم. اصلا مگه میشه بدون ماجراجویی خودت رو بشناسی. تست کنی. امتحان کنی. شکست بخوری. بلند شی. خوشت بیاد. بدت بیاد. اما زیباترین بخش این دیسیپلین داشتن در عین ماجراجوییه. وقتی میفهمی از چی خوشت میاد و از چی نه وقتی یک قدم خودت رو شفافتر میبینی بهت دیسیپلین میده. این چیزیه که واقعا دوستش دارم. این چیزیه که میخوام در راهش ماجراجویی کنم.
دیدگاهتان را بنویسید