سیسالگی
چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۴۰۱ | ۲:۱۵ بعد از ظهر
به عکس نگاه میکنم. به چشمها. با دقت…به چشمهای خیس. میگوید مثل شراب ِ نابی. برای سالهایی که از ناپختگی گذشتی و توی زیباییت پختگی خاصی هست. به شوخی و خنده میگیرم : یه کهنه شرابه که سی سالشه؟
به خودم نگاه میکنم. به تمام این سه سال. چه رنجهایی را در چشمهایم ریختهام. چه دردهایی را با آنها تحمل کردهام. چه عشق عمیقی ورزیدهام. من چقدر درونم زیباتر و کمجانتر اما قوی تر شده. چقدر این زن ِ درون عکس را دوست دارم… این منم. با همان چشمهای به رنج نشسته و همیشه خیس دوستش دارم. نازک آرای تن ساق گلی… که به جانش کشتم و به جان دادمش آب …
دستهبندی نشده | نوشته شده توسط پریسا
دیدگاهتان را بنویسید