یکشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۰ | ۵:۰۹ بعد از ظهر
بدن درد و گلو درد دارم. از پروژه خستهام. از این ناتمامی مدام هم. از خود خاموش و بی حسم هم. از این یخ بودگی مدام. دست بزنی بهم مس میت کردی. جنازهای شدهام که روی دست خودم و زندگی ماندهام…
کاش اینجا بودی. کاش انقدر گرم اینجا بودی که سرم را میگذاشتم روی پاهایت و انقدر گریه میکردم که تمام وجودم را آب میبرد.
من دلم میخواهد پیش تو ضعیف باشم. پیش تو کم باشم. پیش تو کم بیاورم. پیش تو قدم کوتاه باشد. پیش تو دستهایم کوچک باشد. من خیلی خسته ام. مرا بخوابان. برایم این اهنگی که همیشه میگذارم را بگذار و بعد بگو اگر چشمهایم را چند ساعت روی دنیا ببندم اب از اب تکان نمیخورد و آرام باشم و من اعتماد کنم و آب از آب تکان نخورد.
من خیلی خستهام عزیز من… من را بخوابان.
دستهبندی نشده | نوشته شده توسط پریسا
دیدگاهتان را بنویسید