گهگاهی از سر علاقه و محبت به دوستی میگفتم بیشتر بهمون سر بزن یا بیشتر بمون. فضا هم کاملا دوستانه و عادی بود. یک بار بعد گفتن این حرف لحنش تند شد و بهم گفت لطفا دیگه اینو نگو! چون من رو ناراحت میکنی و بهم عذاب وجدان میدی. من متوجه حرفش نشدم و برام عجیب بود من که محبت کردم بهت. بعد خودش گفت که مادرش از طریق این کلمات همیشه بهش عذاب وجدان میداده و الان این محبت من اون رو براش تداعی میکنه. ایا من درمانگر بودم که این رو بهش نشون بدم که نه ببین این فرق داره و محبته و بخوام خاطره مادرش رو از این جملهها بگیرم؟ و بعد هم بگم الان ناراحتم که سر محبت کردنم باهام برخورد کردی؟ یا از من کمکی در مورد مشکلش با این جملات خواسته بود؟ هیچ کدام! کاملا سعی کردم درکش کنم و چیزی که اذیتش میکنه رو دیگه نگم.
راستش فکر میکنم خیلی از روابط ما چه دوستانه چه روابط عاطفی و ازدواج شامل این مسئله میشن. انگار رابطه بیشتر از هرچیزی نیازمند درک مسائلی هست که غیر منطقی به نظر میان. آدما نیاز دارن بیش از هرچیزی در خوش اومدن/نیومدنهای غیرمنطقیشون درک بشن…
دیدگاهتان را بنویسید