چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۴۰۰ | ۳:۳۲ بعد از ظهر
اسون نیست. هیچ وقت نبود. قول و قرار و عهدی که پشت هم و دومینو وار دارم میشکنم… فسخ العزائمی که از درون و برون مکرر اتفاق میفته. حجم وقتی که از کفم میره. حجم کاری که روی دستم میمونه. هر لحظهاش همچو نشتر زهرآلود توی قلبم میشینه و شوک ِ اضطرابی میشه. اینها لحظات عمر منند که این چنین خاک بر سر میشن.
یاد حرف مدیرم میفتم که گفت : من چه کاری میتونم بکنم که برات اسونتر بشه؟
بعد همینو محکم به خودم میگم. پریسا خانوم چه کاری میتونم برات بکنم که برات اسونتر بشه؟
جواب میگیرم : سر عهد و قول و قراری که بستی بمون. همین. همین.
دستهبندی نشده | نوشته شده توسط پریسا
دیدگاهتان را بنویسید