دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۰ | ۳:۴۱ بعد از ظهر
روایت اول :
خونهی فاطمی بودیم. دقیقا ۴ کیلو و نیم شیرینی سفارش داده بودم. اما به نظر خیلی بیشتر بود. پیک اورده بود گذاشته بود تو راهپلهها. جعبههای تماما سفید با روبانهای خوشگل سرخابی. اخرین جعبه رو توی دستام گرفته بودم و داشتم میرفتم داخل خونه. دیدم از پلهها داره میاد بالا. خیلی لاغر شده بود. میخندید. من گریهام گرفته بود. با خنده گفت :”گریه نکنیا پریسا من هنوز زندهام.”
از خواب که بلند شدم سر جام بلند بلند گریه میکردم.
سمیه میگه خواب خوبی دیدی. خیلی خواب خوبی دیدی.
روایت دوم :
“نقد وجود داده به تاراج صد هوس” میدانید؟
دستهبندی نشده | نوشته شده توسط پریسا
دیدگاهتان را بنویسید