باید اِستاد …
یکشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۹ | ۸:۰۶ بعد از ظهر
_ باید استاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد … _
من اما درهای بدون کوبهی غم را نوازش میکنم …
میپیچم به تن ِ سختش …
میدانم که گیاه روندهی کوچکی خواهم شد …
بدون کوفتن و تاختن
از شیارهای در عبور خواهم کرد…
خوشا آنروز …
خوشا آنروز…
دستهبندی نشده | نوشته شده توسط پریسا
روزی که خوندمش نفهمیدم ولی دیروز یه دفعه یادش افتادم
اینکه چه قدر مثل گیاه روندهی کوچک و ضعیفی
از شیارهای درهای بزرگ و سخت عبور کردم…
چه حالی… چه تعبیرهای بینظیری.
دستمریزاد.
.
ممنونم…