خرداد 96

چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۶ | ۱۰:۳۰ قبل از ظهر

“هو”

-پریسا ۲۴ساعته بیدار نشده
اگه طوریش شد
زود بیا
زیاد بیا

پ.ن:”چرا انقدر این روزا سخته؟”

 

 

 

رفت…

میانه بودیم. با بابا خودم رو رسوندم تهران. دوش گرفتم لباس‌های سیاهم رو پوشیدم و رفتم خونه‌شون. رفیق رو بغلش کردم. بعدترها بهشت زهرا در اغوشم گریست و در آغوشش گریستم..روزهای بعدترش…روزهای تلخ…بیدار نشد…چند ساله که بیدار نشده …

دسته‌بندی نشده | نوشته شده توسط پریسا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *