اسفند 96

صِفر شد.

جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۶ | ۶:۱۶ بعد از ظهر

روایتِ اول:

وویسش رو پلی کردم…خدای من…کلمات بریده بریده، جملاتی که با تمام ِ‌وجود میخواد بگه اما نمیتونه…نفس زدن…نفس نفس زدن…راه رفتن…خدای من… ۵۳ثانیه صدا چطور میتونه انقدر محتوا رو در خودش جا بده ؟
“٢۶٩ روز ِ پیش اخرین بار بود و حالا صفر شد…”
گفتم این کلمات این صداها و این نفس زدن رو میفهمم انقدر عمیق که گویی خاطره‌ای از خودم رو پیش میکشم.‌..
تصور کن لحظه‌ای وسط روزمره‌گی‌ها و کارهای تکراری همیشگی یادِ مرگ عزیزی از ذهنت عبور میکنه که شاید ۶-۷سال پیش فقدانش رو‌تجربه کرده باشی…دیدی چه غمِ غریب و لطیفی با خودش داره؟ یک لحظه وجودت رو درگیر خودش میکنه. سعی میکنی جزئیات رو به خاطر بیاری اما نمیتونی…سعی میکنی…اما نمیتونی…
درست شبیه اون بود.‌..یاد مرده‌ای افتادم که دفن کردم…
گفتم‌این حرف‌هارو میفهمم…
فقدان از بزرگترین و ناگزیرترین حس‌های عالم انسانه…
دیگه نمیتونستم به مکالمه ادامه بدم…یاد کسانِ از دست رفته‌ام افتادم که شاید هیچ گاه حتی نداشته‌امشان…
نوایی نوایی رو پلی کرده بودم…شب بود، از صندلیِ جلوی تاکسی زل زدم به چراغ‌هایی که حالا داشتند توی چشمانم میلرزیدند…مدتها بود بهش فکر نکرده بودم…مدتها بود‌‌‌‌…و حالا صفر شد‌.

روایت دوم:

به نظر چیزی که ما انسان‌هارو عمیقا از هم  متمایز میکنه تجربه‌هاییه که داریم…حس‌ها و لحظاتی که شاید جز ما کمتر کسی اون رو تجربه کرده باشه…برای من این حرف شبیهِ یک روز خیلی گرمه که روی سنگهای درشت در ارتفاعات خوابیده بودم…روسریمو دراورده بودم و سرم رو گذاشتم بودم روی پای لیلا. گرمای نور خورشید چنان روی صورتم مینشست که برای اولین بار لذت و‌نوازشش رو‌حس میکردم…چشمانم رو بسته بودم…سکوت  بود و‌ شاهین‌هایی که در اسمان ِ بالای سرم در حال پرواز بودند.در صد متری هم گله‌های کل و بز که ارام ارام در حرکتند…یک آن نوایی نوایی پلی شد…چیزی از جزئیات خوشایندش به خاطر ندارم فقط یک حس بی نظیر از اون تجربه همراهمه…
و چقدر برای ادمی مثل من که زندگی رو در دو کلمه‌ی کشف کردن و تجربه کردن معنی میکنه این حس لذت بخشه.

دسته‌بندی نشده | نوشته شده توسط پریسا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *