امرداد 97

از زندگی ـ همان‌طور که هست ـ

شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۷ | ۹:۲۲ قبل از ظهر

روایت اول :

صبح روز تعطیل بلند می‌شوم و صبحانه خورده نخورده مینشینم پای لپتاپ. راستش را که بخواهی این روز‌ها نه فرصتی هست شمایل رفیقی ببینم و نه فرصتی هست چند خط کتاب بخوانم. از دنیایی که دوستش دارم فعلا همین فیلم دیدن را فرصت می‌کنم. بهتر که بگویم: حوصله‌اش را دارم. گه گاهی دلم فیلمی میخواهد. در بین فولدر‌ها و نیوفولدر‌هایی که در آن‌ها ـ بی‌نظم ـ فیلم ریخته‌ام چرخی میزنم و آخر سر یکی‌شان را ـ رندم ـ میگذارم ببینم. که آن هم با عذاب وجدان کارهای روی زمین مانده معمولا ـ زهرمار ـ می‌شود…به جای اینکه بر وسعت فکری‌ام اضافه کنند استرس وجودی‌ام را گسترش می‌دهند.
حالا اینکه دوستی بگوید همه چیز در دو ماه آینده حل می‌شود مسکن هست ـ مرهم هست ـ علاج نیست. میدانی؟
ولی خب ـ قبل‌تر‌ـ یادگرفته‌ام خیلی چیز‌های این دنیا جنسش از جنس “صبر کردن ” است. از جنس زبان در کام کشیدن و تحمل کردن. باید دوره‌اش را بگذرانی تا بعدتر گشایش ببینی.

غیر از این ـ باقی چیز‌ها اکثرا چند خط کد است و مقاله‌هایی به غایت کلاف سردرگم که چپ چپ همدیگر را نگاه‌ میکنیم. قبل‌تر از درس و مشق هم دنبال معرفت بودم اما این‌روزها چیزی جز گذران چند روز آینده و پیشرفت‌های کاری و آن پول خوشایند آخر ماه هدف دیگری ندارم ـ البته همین هم کم نیست ـ فقط گه‌گاهی بهشان طعنه می‌زنم که خون هر آن غزل که نگفتم به پای شماست!
می‌دانی لابه‌لای کد‌هایم دیگر معرفت هیچ جهانی درک نمی‌شود و ذره‌ای بر من ـ آن خود من ـ اضافه نمی‌شود.
هرچند با این فکر که همین “تمرین فکر کردن” کافی‌ست خودم را راضی و مثلا خشنود نگاه داشته‌ام. کشف چیز‌های بزرگتر بماند برای اهلش! غزل‌هم پیش از ما بهترش را گفته‌اند…

علی الحساب از دنیایتان یک لپتاپ دارم ـ چند خط کد ـ یک لیوان! قهوه فوری دم صبح ـ چند دوست ـ یک دیوان خواجه شمس الدین محمد و راهی که هرروز بیش از پیش کش می‌آید…

روایت دوم:

بیشتر آدم‌هایی که مرا می‌شناسند علاقه‌ام را به ایمیل می‌دانند. آخرین باری که ایمیل دریافت کرده‌ام ـ منظورم ایمیل‌های کاری ـ نیست. ایمیل‌های ـ شخصی ـ از آن‌ها که می‌دانی برای تو نوشته شده‌اند به سال‌ ۲۰۱۴ باز میگردد. ایمیل‌هایی سنجاق شده به هوای سرد کانادا و روزهای مهاجرت. بعد تر قطع شد. مثل خیلی چیزهای دیگر زندگی‌ام که از جنس “رفتن” بوده‌اند و بهشان مانند روتین‌های روزانه عادت دارم.
نمیدانم این آدمیزاد چیست که خسته نمی‌شود. هرروز با این امید ایمیلم را باز می‌کنم که شاید کسی چند خط برایم نوشته باشد. از آن نوشته‌ها که از ب بسم الله تا خداحافظی‌اش را هزار بار می‌خوانم و از بر می‌کنم.
اگر به سال ۱۳۰۰ به دنیا امده بودم احتمالا ـ نوه ـ نتیجه‌هایم ـ صندوقچه‌‌ای داشتند پر از نامه‌هایی که مادر بزرگ شان نوشته. و احتمالا در میانشان گل‌های خشک شده هم پیدا می‌کردند. پر از فدایت شوم و برایم بیش‌تر بنویس و احتمالا مزین به بیت‌های حافظ زیرا‌که  آن زمان هنوز ” منزوی” را نمی‌شناخته‌ام ـ

پ.ن : رفتم ایمیلمو باز کردم دیدم دیروز برام ایمیلی اومده و ندیده بودمش…بعد از مدت‌ها…

دسته‌بندی نشده | نوشته شده توسط پریسا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *