ـ عروسک های کوکی یک تقدیرـ
خدایا
من هرچی که چشم میگردونم توی زندگیم…هرجا رد و اثری از موفقیتهای ریز و درشت میبینم …تو ذره ذره میدرخشی…گمان میکنم اگر اونجا ایستادم این تو بودی که یک جوری راهمو به سمتش کج کردی و آدمای خوب و حرفای خوب رو تو راهم قرار دادی و تهش دستمو به نشونه پیروزی بردی بالا…خلاصه که تو این لحظات آغشتهی “دیده هرجا باز میگردد دچار رحمت است” میشم و دلم میخواد برای همهاش تو رو شکر کنم…
اما هرجای زندگیم که با شکست و سختی و نشدن و ناامیدی همراهه من فقط و فقط و فقط خودمو میبینم…نه ردی از تقدیر هست..نه خواست و اراده تو…نه هیچ نیروی ماورایی دیگهای … خودمم و خودم و خودم…
مگه گه گاهی جور دور گردون و گردش روزگار به نجاتم بیاد و کمی بار روی شونههامو کم کنه…
هیچ وقت فکر نمیکردم این تقدیری که همه دنبال رهایی ازش هستن رو دلم بخواد باور کنم و گاهی ملال بعضی اتفاقات رو گردنش بندازم…
اینکه انگشت ملامتت تو همهی نشدنها فقط و فقط سمت خودت بچرخه پنجه به صورت میندازه و همه چیو سختتر میکنه…
دیدگاهتان را بنویسید