زایش
روایت ِ اول : مرزهای حل شدن دو چیز را دوست دارم. گمان میکنم محل زایشند. جایی که دو مفهوم یا پدیده ـ نمیدانم اسمش را چه بگذارم ـ .به هم میپیوندند و پدیدههای جدید خلق میشود. چیزی که قبل از آمیزش اون دو وجود نداشت. آنجا ظرفیتهای طرفین آشکار میشود. تعارضات مشخصتر است. اما همین تلاقی تعارضات بهترین محل خلق چیزهای جدید است. فقط دستان توانمندی را میخواهد که مفاهیم را به هم پیوند دهد و تعارضات را از جایی به هم بچسباند که توی چشم نزنند و زیبا دیده شوند. این را میتوان در سلیقهی موسیقی یا حتی کتابخوانیم دید. من هرمان هسه را از این جهت دوست دارم که با یک بکگراند و تفکر غربی به شرق سفر میکند. میتوانم در نوشتههای این آدم تلاقی شرق و غرب را ببینم که چطور انسانیرا دچار تناقض میکنند اما همزمان شخص میتواند از هر دو استفاده کند و وجودش را گسترش دهد. کیتارو را دوست دارم. وقتی با ساز الکترونیکی دارد روی قطعاتش کار میکند. یا استفان میکوس را وقتی دارم قطعهی تا انتهای زمان را گوش میکنم… چقدر هنوز دنیا می تواند شگفت انگیز باشد و محل خلق و رویش چیزهایی که الان هیج از آنها نمیدانیم…
روایت ِ دوم : گمان میکنم اگر در جایی غیر از این ناحیه جغرافیایی به دنیا آمده بودم یا حداقل معذوریتهای اعتقادی الانم را نداشتم سراغ رقص باله میرفتم. هارمونی و هماهنگی بین روایت، تن، معنا و موسیقی بینهایت زیباست و چه چشمانداز بصری و ذهنی زیبایی خلق میکنند …
دیدگاهتان را بنویسید